#عشق_به_شرط_ترس_پارت_8
-مامان یعنی چی اخه؟؟
-وای مهستی داری دیوونم میکنیا بهت میگم ما تازه یک ساعه کی رسیدیم اینجا دست به وسایل خونه هم نزدیم چه برسه به چراغای توی حیاط بعدم کودوم ادم عاقلی ساعت 3 ظهر چراغ روشن میکنه.حالا هم به جای تلقین کردن به خودت و فکرای مزخرف برو وسایلاتو ببر اتاقت.
بدگمانیم نسبت به این خونه از همین لحظه ی اول شروع شد.پوففففف .با عصبانیت پله هارو دوتا یکی رفتم بالا و وزن کارتن وسایلامو تحمل میکردم.اتاق من طبقه ی بالا بود.دقیقه همون اتاقی که چراغش روشن بود .جلوی در اتاق ایستادم .طبقه ی بالا راهروی بزرگی و طولانی داشت که ته راهرو جوری که مامان گفت یه حمام و یه دستشویی بود طبقه ی پایینم همینطور.جلوی در اتاق صلواتی فرستادم و سعی کردم فکرای بد رو از ذهنم دور کنم با پا در اتاق رو باز کردم.
اوه اوه اینجا رو.چقد کثیفه!!بوی خاک تمام اتاق رو برداشته بود.اینطوری که نمیتونم وسایلامو بچینم.کارتن رو گذاشتم رو زمین و دور اتاق گشتی زدم.نسبتا بزرگ بود و راضی کننده.اما با دیدن پنجره مطمعن بودم که افسردگی می گیرم تو این خونه.اینطوری نمیشه باید یه روز سر فرصت یه نفرو بیارم این میله ها رو از پنجره جدا کنه.زندانه مگه؟؟
از اتاق اومدم بیرون و رفتم پایین.باید وسایل تمیز کننده از مامان میگرفتم و اتاق رو تمیز میکردم.
-مامان مامان کجایی؟؟
-تو اشپزخونه ام
به سمت اشپزخونه رفتم.مامان در حال تمیز کردن کابینت ها بود.
-میگم مامان اتاق من خیلی کثیفه نمیتونم چیزی بچینم توش .
-تو اون کابینته وسایلی رو که میخوای بردار ببر اتاقتو تنیز کن بعدم بیا پایین کمک من.
سری تکون دادم و وسایلا رو برداشتم و رفتم طبقه بالا.
وای خدا که دارم میمیرم.نگاهی به اتاق انداختم لبخندی روی لبام نشسته بود.حدود دوساعت بود که گیر اتاق بودم ولی الان تمیز تمیز شده بود.بابا هم به کمک چنتا مردی که اورده بود کمد و تختمو اوردن بالا.از سر جام بلند شدم.الان تنها چیزی که نیاز داشتم یه حموم بودو همین!
وسایلا مو برداشتم و از اتاق اومدم بیرون نگاهی به راهروی روبه روم کردم.دو دل بودم که از این حمام استفاده کنم یا نه.بالاخره بعد از کلی این پا و اون پا کردن دل و زدم به دریا هر چه بادا باد.
نگاهی توی ایینه به خودم انداختم.خوبی این اتاق این بود که یه ایینه قدی توی دیوار نصب شده بود و من واقعا از صاحب قبلی این خونه مچکرم.نگاهی به ساعت انداختم ساعت هشت شب بود .کارا به سرعت انجام شدو الان دیگه خونمون خونه شده و از اون کثیفی اومده بیرون.تصمیم گرفتم برم یکم توی خونه فضولی کنم.ببینم چه چیزایی دستگیرم میشه.
از اتاق اومدم بیرون.حمام و دستشویی ته راهرو رو دیدم زیاد بد نبودن.فقط عجیب ترین چیزی که توی این راهرو بود جای یه چیزی مثل در بود که پشت کاغذ دیواری مخفی شده بود.منم زیادی فضولی نکردم.البته مطعمنم بعدا باید بفهمم چیه ولی الان اصلا دلم نمیخواد کاغذ دیواری رو خراب کنم.از پله ه پایین اومدم.صدای قژ قژ پله ها یه حس خوبی بهم میداد.بابا رفته بود بیرون مامانم رفته بود خونه خاله پری و من تنها بودم پس فرصت خوبی برای فوضولی بود.
نگاهی به سالن کردم تمام وسایلا به سلیقه ی مامان توی خیونه چیده شده بودن و راضی کننده بودن.گوشه سمت راست سالن اشپزخونه بود و سمت چپ سالن هم در ورودی بود.از خونه خارج شدم.اول کمی ترسیدم ولی وقتی دیدم چراغا روشنه و به اندازه کافی فضای حیاط روشنه دیگه نترسیدم.نگاهی به اطراف کردم.چراغ اتاقم دوباره روشن بود.اه یادم رفت خاموشش کنم.ولش کن اشکال نداره.نگاهی به راه پله ی باریکی که فک کنم میخورد به انباری انداختم.به سمت اونجا راه افتادم.و از پله ها پایین رفتم.در کوچیکی بود ولی میشد ازش بری داخل.سعی کردم بازش کنم اما نشد .هر چی با تنه کوبیدم بهش بازم باز نشد.اما این باربا لگد محکم کوبیدم بهش که کمی درش باز شد.فک کنم چیزی پشتش بود که باز نمیشد.دستمو بردم داخل تا ببینم چی پشته دره که ناگهان در محکم باز شدو به سر رفتم داخل.
اخ اخ سرم در بی تربیت .از سر جام بلند شدم و دستی به لباسام کشیدم .دستمو روی دیوار کشیدم کلید چراغ روز دم و انباری روشن شد.کلی کارتن روی هم انبار شده بود.
اولین کارتن رو رشو باز کردم روی کارتن نوشته بود "ما..."یه تای ابروم رفت بالا اخه این چه وضعه نوشتنه.چنتا البوم و یه دفترو چنتا قاب عکس توش بود.قاب عکس هارو اوردم بیرون ونشستم رو زمین.دستی روشون کشیدم قاب عکس اولی یه خانم مسن بود که روی صندلی نشسته بو و عصا دستش بود.قاب عکس دومی یه پسر کوچیک بود که کنار همون خانم مسن عکس گرفته بودن.قاب عکس اخر یه مرد قد بلند کنار یه زن خیلی وشگل ایستاده بودن.صورت خانومه خیلیخوشگل بود جوری که همینطوری تا چند دقیقه داشتم نگاش میکردم.
قاب عکس هارو برگردوندم سر جاشون و و دفتر کوچیکی توی کارتن بود رو بیرون اوردم.بازش کردم صفحه ی اولش با دست خط قشنگی نوشته بود.
"برای ما که تمام زندگیمان را نفرین کرده بودیم و نفرین شده هستیم.
من مرد شب های تنهایی و تو
قدیسه ی نحس من.."
پایینشم امضا شده بود و با حروف لاتیم نوشته شده بود A&L.منظور نویسنده از نفرین شده چی بود؟؟یعنی قدیسه ی نحس کی بود؟؟چه باحال قدیسه ی نحس!!!!
برگ زدم دفتر رو اما چیزی توش ننوشته بود.عجیبه !!هیچی دیگه نداشت سفید سفید.حتما طرف میدونسته یه ادم بیکار و فوضولی مثه من میاد سر این دفتره واسه همین خواسته سر کارم بزاره.
دفتر رو برگردوندم سر جاش.نگاهی به بقیه کارتن ها کردم روی چنتاشون نوشته شده بود Lو روی چنتاشونم نوشته بود A همون دو اسمی که اول دفتر بود.
romangram.com | @romangram_com