#عشق_به_شرط_ترس_پارت_78

یه نیروی که دست خودم نبود منو به سمتش کشید خدایا این احساس توجه که به این دختر دارم چیه اگه اونم مثل لاله بود چی
مهستی

تا صبح اصلا خوابم نبرد همش داشتم به لحظه ای فکر میکردم که با ارسیما روبه رو شدم
میخوام به خودم اعتراف کنم
آرسیما برای من سهیل نیست
حتی محسنی هم نیست
آرسیما برای من یه مرد جذاب و عالی هست
آرسیما ... آرسیما
چقدر از شنیدن اسمش لذت می برم
چقدر وقتی اسمم رو صدا میکنه غرق لذت میشم
این حسم رو دوست دارم من آرسیما راد رو با تمام وجودم دوست دارم
وقتی با اون دختره رفت بیرون چقدر ناراحت شدم و حسودی کردم چقدر خود خوری کردم چقدر ...
یعنی ممکنه اونم من و دوست داشته باشه
اه یکی کوبیدم تو سرم خاک بر سرت مهستی آرسیما با اون همه دبدبه و کبکبه مگه امکان داره بیاد اعتراف کنه
اصلا اگه دوستم هم داشته باشه میذاره وقتی مردم میاد سر قبرم اعتراف میکنه بس که این ادم مغرور
نمیدونم ساعت چند بود که با صدای زنگ گوشیم به خودم میام
گوشی رو از روی عسلی بر میدارم

ـ الو

مامان ـ سلام عزیزم یه وقت نگی یه مامان و بابای پیری هم داری اصلا به خودت زحمت نده به ما طنگ ممکنه خسته بشی آخه دختر تو چرا این قدر بی معرفتی نمیگی ما مردیم یا زنده ایم یه وقت یه خبری از ما نگیری هاااا

ـ ای وای مامان جان یه نفس بکشی بد نیست قربونت برم اخه مگه بیکار شدم که بتونم زنگ بزنم ( آره جون عمم من که اصلا بیکار نبودم )

مامان ـ الهی فدات شم دخترم باشه باشه عزیزم پس من قطع می کنم تو برو به کارات برس

ـ ااا ... چی شد ملامان ... ببین الان که ...


romangram.com | @romangram_com