#عشق_به_شرط_ترس_پارت_75
خب حواسم نبود دیگه
اصلا اون با چه اجازه ای به من نزدیک شد
خب ... خب اه احمق مهستی خنگ دو دقیقه پیش از لذت بوسه اش داشتی میمردی الان میگی به چه اجازه ای ...
تکلیفم با خودم هم مشخص نبود اصلا معلوم نیست چی میخوام
بلاسم و با یه بلوز مردونه و یه شلوار جین یخی عوض کردم موهام و شونه زدم و با کش مو بالا بستم یه خط چشم کشیدم با یه رژ صورتی کم رنگ زدم نفس عمیقی کشیدم مهستی الان که رفتی پایین بی تفاوت باش احساس کن هیچ اتفاقی نیافتاده هووم آفرین 1 2 3
دز اتاق و باز کزدم و رفتم بیرون بازم یه نفس عمیق دیگه کشیدم و به سمت میز شام حرکت کردم
ـ ببخشید دیر شد
سهیل ـ خواهش می کنم اصلا بدون شما هیچ صفایی نداشت
لبخندی بهش میزنم به آرسیما نگاهی میندازم از لجش می رم کنار سهیل میشینم
تا آخر شام هی لبخند ژکوند می زدم تا حرص آرسیما خان در بیاد بچه پرروو فکر کرده خبریه خودش بره هر غلطی خواست بکنه به من که میرسه بد و خوب نیست عجب رویی داره
روی مبل یه نفره می شینم و بیتوجه به چشمای به خون نشسته ی آرسیما با خانم صباحی صحبت می کنم
محسنی ـ ببخشید دوستان راستش من یه حرفی دارم اگه آرسیما خان اجازه بدن بنده مطرح کنم
آرسیما با همون جذبه و اخمای درهمش می گه
ـ بفرمایید
محسنی به طرف من و صباحی بر میگیرده و میگه :
ـ راستش من از خیلی وقت پیش میخواستم این و به شما بگم اما وقتش پیش نیومد
خندم میگیره حتما میخواست به صباحی پیشنهاد ازدواج بده آخه چند باری هم دیده بودمش من و صباحی رو که با هم میبینه هی سعی در خودشیرینی داره
به صباحی نگاه میکنم اااا این چرا این قدر خونسرده آقا یه سرخ و سفید شدنی چیزی
دیدم همه دارن به ما نگاه میکنن و چشمای آرسیما خشمگین و منتظره حمله کردنه وا این چشه نکنه اینم صباحی رو میخواد
romangram.com | @romangram_com