#عشق_به_شرط_ترس_پارت_71

دستمو مشت می کنم تو دلم چند تا فحش منفی 20 میدم

و به سمت مهستی میرم و اروم کنار گوشش می گم

- گنجشک کوچولو شب دلیل رفتنم رو برات توضیح میدم

در برابر چشم ها متعجب اما ناراحت مهستی به سمت شکیبا می رم

مهستی

توی فکر ارسیما هستم این احساس مبهم چیه دیگه به خودم که نمی تونم دورغ بگم از ارسیما خوشم میاد ولی اون چی از من خوشش میاد

وقتی بهش نگاه می کنم فکرای دخترونم منو مجبور می کنه توی ذهنم یه سری تصاویر تصور کتم من ارسیما باهم یعنی می شه

ولی یه گذشته مبهم داره که من می ترسم یعنی می شه یه روز بهم اعتراف کنه که دوسم داره

سرمو روی بالشت می زارم گنجشک کوچولو گفتناش رو دوست دارم ولی وقتی یاد چند ساعت پیش می افتم خشمگین می شم سهیل توی

ماشین بهم گفت که ارسیما با اون دختره رفت عشق حال دختره بیشور ازش بدم اومد

پتو رو خودم می کشم که صدای پیامک گوشیم بلند می شه صفحه پیام رو باز می کنم و با اسم راد موجه می شم

مثل فنر توی جام می شینم پاکت رولمس می کنم که می بینم نوشته

- سلام خوبی؟

می نویسم به خوبی شما نمی شم خوش می گذره

در عرض صدم ثانیه جواب میده

romangram.com | @romangram_com