#عشق_به_شرط_ترس_پارت_69

-خیلی ممنون خانم شکیبا

دختره دماغ عملی یه نگاهی به من کرد و گفت

شما می تونی رفع زحمت کنی با رئیست کار دارم
یه لحظه احساس حقارت کردم داشتم می ترکیدم انقدر توهینش بزرگ بود که توان راه رفتن رو ازم گفته بود از شوک در میام و تا پشتمو می کنم

تا ازشون دور بشم ارسیما دستم و می گیره و می کشه به سمت خودش و به حرف میام

خانم شکیبا ایشون خانم صالحی از مهندسین ما هستن و البته من حضور ایشون رو ضروری می بینم

پوزخند نفرت انگیزی می زنم و می گم ممنون اقای رئیس ترجیح میدم تنهاتون بزارم

و سریع دور می شم دستام رو مشت می کنم و به سمت سهیل می رم و مشغول کار باهاش می شم

چشمم بین شکیبا و ارسیما در رفت و امده دختره بیشعور کاملا خودشو به ارسیما می چسبونه و یه دقیقه هم ازش جدا نشده

مهستی خودتو لو نده اروم باش مانتوم رو کمی خاکی شده می تکونم و باز مشغول کارم میشم

ارسیما

از حرف زدن دختره با مهستی ناراحت شدم و از رنگ صورتش مشخص بود خیلی اعصبانیه

بر می گردم سمت شکیبا و می گم

خانم شکیبا کارمون امروز تموم شد ار حضورتون مرخص میشم تا شام رو کنار گروهم باشم

لبو لوچه اش رو اوزون می کنه می گه جناب مهندس می خوام شما رو برای صرف شام به رستوران ترکیه ای خودم دعوت کنم


romangram.com | @romangram_com