#عشق_به_شرط_ترس_پارت_57

ارسیما در حال نگاه به نقشه هایی بود که خانم حاتمی کشیده بود که تلفن زنگ زد

منشی: ببخشید مزاحمتون شدم خانم صالحی می خوان شما رو ببینن

-بگید بیان

خانم صالحی اقای راد اجازه دادن می تونید تشریف ببرید داخل

مهستی اروم به در ضربه زد بعد چند دقیقه با اجازه ارسیما وارد شد و در رو پشت سرش بست ارسیما عینک فرم مشکی اش رو از رو

چشماش برداشت و با نگاه ذوب کننده اش به مهستی خیره شد

-بفرمایید بنشیندید

مهستی صندلی را عقب کشید و نشست درست رو به روی ارسیما سرش رو بالا اورد و به تبعیت از ارسیما به او خیره شد

- اقای راد اگه امکانش باشه من گروهی رو که می خواد به شمال بره رو همراهی نکنم

ارسیما یک ابرویش را بالا داد و خیلی جدی گفت

برای چی مشکل چیه

-راستش رو بخواید ترجیح میدم نمیام تا این که دو ماه از خانواده ام دور باشم

ارسیما با لحن قاطع و محکمی گفت

نخیر متاسفم شما باید تشریف بیاری

از جاش بلند شد و اومد تکیه اش رو به میزش زد تازه مهستی فرصت پیدا کرد تا تیپ ارسیما رو ببینه شلوار کتان خاکی یه پیرهن جذب سفید

romangram.com | @romangram_com