#عشق_به_شرط_ترس_پارت_56

وقتی بلند شدن تا برن من هم سرم و انداختم پایین و شروع کردم به جمع کردن پرونده ها تا برم اتاقم

سهیل ـ وااای عجقم چقدر خوش بگذره ای حال کنیم شمال اصلا وقتی اسمش میاد من سرخوش می شم

ـ ببند اون فک و سهیل ما اونجا برای تفریح نمی ریم برای کار داریم می ریم پس فکر دور زدن من یکی رو از سرت بیرون کن چون خوب بلدم تلافیش و سرت در بیارم

سهیل ـ اه آرسیما ضد حال نباش پسر همش کار .. کار.. کار یه خورده تفریح هم بد نیست

ـ من به اندازه ی خودم تفریح دارم و می کنم تو یکی لارم نیست دایه عزیز تر از مادر بشی

سهیل ـ حالا چرا دایه عزیز تر از مادر ما همه جوره پایتیم دادا

ـ حرف زدن با تو مثل کوبیدن میخ تو سنگه هیچ وقت آدم نمیشی سهیل

سهیل ـ وا عزیزم مگه میشه من تو رو تنها بذارم

اول حرفش و متوجه نشدم داشتم گنگ نگاش میکردم که یهو با صدای خنده ی بلندش فهمیدم چه گ..ه ..ی خورده

ـ« اگه دستم بهت نره سهیل تیکه بزرگت گوشته

سرش و از بیرون کرد داخل و گفت :

ـ حرص نخور عشقم جوش میزنی ها بعد دیگه من ...

میخواستم یه چی پرت کنم سمتش که سریهع جیم زد پسره ی موزمار

دانای کل



romangram.com | @romangram_com