#عشق_به_شرط_ترس_پارت_55

حاتمی ـ آخه گفتی سوال دارین بپرسین منم پرسیدم مگه کار بدی کردم

ـ نه خانم حاتمی شما کار بدی انجام ندادین اما ...

مکثی کردم بهتر بود باهاش دهن به دهن نشم اگه این اتفاق می افتاد از زمین محو و نابودش می کردم زنیکه ی عوضی پـــــــــــوف

ـ بگزریم داشتم میگفتم من برای اینکار رو کردم به سهیل و ادامه دادم آقای حسینی بعد هم برگشتم طرف بقیه گفتم آقای محسنی و خانم صباحی و خانم حاتمی و ... خانم صالحی

همین که آخرین نفر اسم مهستی رو اوردم سرش و بلند کرد و خیره خیره نگاهم کرد نمیدونم چی توی نگاهش بود که آرامش به قلبم تزریق شد
اه آرسیمای خر تو قراره مهستی رو عاشق خودت کنی نه اینکه از این حس ها توی خودت به وجود بیاری
چشم هام و بستم و چندتا نفس عمیق کشیدم تا بتونم خودم و کنترل کنم
بعد هم رو کردم به بقیه و گفتم

ــ پایان جلسه به جز اونایی که قراره برای پروژه شمال باشن بقیه می تونن برن

یکی یکی بلند شدن و رفتم به جز پنج تایی که اسمشون رو برده بودم

ـ خب باید آماده باشین چون هفته دیگه شنبه صبح حرکت می کنیم

آقای محسنی ـ جناب راد با ماشین های شخصی بیاییم؟

ـ بله آقای محسنی ... فقط شما نمیخواد ماشین بیارین من و سهیل میاریم دو نفر تو ماشین من و دونفر تو ماشین سهیل

همه داشتن به من نگاه می کردن و حاتمی هم نیشش تا بنا گوش باز بود
آخ دختریه ایکبیری دوست داشتم یکی بکوبم تو سرش همچین قیافه ای برای ادم میاد
انگار کی هست

ـ خب دیگه پس هفته ی دیگه شنبه صبح ساعت 6 جلوی شرکت باشین الان هم میتونین برین


romangram.com | @romangram_com