#عشق_به_شرط_ترس_پارت_54
دختره ی سرتق بدون و سلام و بدون اینکه بذاره من حرفی بزنم گوشی رو خاموش کرد
گوشی و میندازم رو داشبورد و منتظر می شم بیاد چند لحظه ای نگذشته بود که در ویلا باز شد و اومد
مهستی ـ سلام
سرد سری تکون میدم و تا شرکت دیگه حرفی بینمون زده نمیشه فقط صدای اهنگ هست که سکوت بینمون رو می شکنه
مدتی بعد شرکت
ـ خانم سریع بگو مهندس ها بیان سالن کنفرانس
منشی ـ چشم جناب راد
بعد برداشتن چند تا پرونده و بقیه چیز ها به سمت سالن کنفرانس می رم همه توی اتاق حمع شدن مهستی رو میبینم که با چشمای متعجب داره بهم نگاه میکنه بدون توجهی بهش به سمت صندلیم میرم و میشینم پرونده ها رو میذارم روی میز
ـ خب دوستان مقدمه چینی نمی کنم میخوام رک و واضح بگم چند هفته پیش آقای خسروی یکی از سرمایداران به نام هستن ایشون به من پیشنهادی کرد که من امروز صبح پذیرفتم ما قراره برای ایشون خونه ای مدرن و زیبا رو نقشه براشون بکشیم این زمینی که من ازش حرف می زنم توی شمال هست و باید تا حدود دوماه نقشه رو کامل کنیم خب اگه سوالی چیزی دارین بپرسین
منتظر موندم تا اگه سوالی دارن بپرسن که خانم حاتمی که یه دختر بسیار لوس و مغرور هست به حرف اومد
ـ من یه سوال دارم
ـ بفرمایید خانم حاتمی
حاتمی ـ خب شما برای این کار چه افرادی رو مشخص کردین؟
ـ اگه شما اجازه میدادین عرض میکردم خانم حاتمی
romangram.com | @romangram_com