#عشق_به_شرط_ترس_پارت_49
-چقدر شما پرو تشریف داری برای چی باید با تو برم بیام حرفاتون با عقل جور در نمیاد
-ببین خانم من عاشق چشم و ابروت نیستم همچین توفه ای هم نیستی ولی مجبورم
-نمی خواد مجبور باشی اقاهه من خودم از پس کارام برمیام
بازم اون پوزخند حرص در اورش رو زد
- دیدم چقدر تونستی از خودت مراقبت کنی
از این که ضعفم رو به رخم می کشید عصبانی شدم
ارسیما: باید مهستی با من بری بیای فهمیدی ؟
مهستی: اخه برای چی ؟
-ببین جونت در امان نیست اینو بفهم
- باشه قبول ولی اگه خونه تنها موندم چی کار کنم
- برو پیش دوستت یا بهم زنگ بزن اون موقع یه تصمیمی دربارش می گیریم اکی؟
گارسون غذا رو اورد و جلومون چید با بی میلی به غذا نگاه کردم
باز هم با تحکم گفت بخور باید جون داشته باشی با لاله بجنگی
از فکر و خیال در اومدم و شروع به خوردن کردم
romangram.com | @romangram_com