#عشق_به_شرط_ترس_پارت_45


موهای مهستی رها شد

ـ خوبی عزیزم حالت خوبه؟

اشک از چشماش می ریخت هنوز توی اغوشم بود

مهستی ـ اون .. اون به من گفت از تو دور باشم گفت آرسیما ماله من

ـ اون خیلی غلط کرد .. تو حالت خوبه؟ اون هنوزم اینجاست؟

مهستی نگاهی به اطراف اتاق انداخت

مهستی ـ نه نیستش رفته

بازم توی بغلم گرفتمش و بازم این ارامش بود که به وجودم تزریق می شد تا حالا این حس رو نداشتم چشمام روی هم گذاشتم و از این آرامش لذت بردم



توی اغوشش احساس امنیت کردم اغوشی که صاحبش من نیستم اغوشی که لاله اون رو متعلق به خودش می دونه ای کاش مال من می شد این غریبه ی اشنا این عطر دل نشین رو این حمایت رو دوست دارم ولی من کسی هستم که بی صدا سرنوشت مرا به سوی راهی تاریک می کشد
از بین بازو های قدرتمندش خارج می شم

ارسیما/ حالت خوبه دختر

باز چشمام پر می شه و می گم
-اره بهترم
- خداروشکر ترسونیدیم دختر

سرمو پایین می ندازم و توی چشمای اسمونیش نگاه می کنم و می گم

romangram.com | @romangram_com