#عشق_به_شرط_ترس_پارت_43

مهستی ـ اما به نظر من این کارا فایده نداره

ـ چطور؟ یعنی چرا؟ خب اون ...

مهستی ـ ببینید آقای راد من فکر نمی کنم قضیه به این راحتی ها تموم بشه قبلا هم اینکار انجام شده اما ...

رن ـ لطفا بیایید میخوام کارم و شروع کنم

بی توجه به ادامه ی حرف مهستی از مبل بلند می شم و به سمت اتاق می رم دنبال من مهستی وارد اتاق می شه

زن ـ در اتاق و ببندید سکوت کنید و با هم حرف نزنین

من و مهستی کنار هم قرار می گیریم استرس و نگرانی توی چهره اش بیداد می کنه منم استرس دارم اما سعی می کنم مشخص نباشه
چند دقیقه ای بود همین جور بدون حرفی وایساده بودیم و هیچی نمی گفتیم که ناگهان ...

که ناگهان
زن جن گیر محکم به دیوار کوبیده می شه چشمام گرد شد اون زن میاد بلند بشه که یهو صورتش کبود میشه
سریع لیوان ابی رو که روی پاتختی گذاشته شده بود برداشتم محتویاتش و ریختم روی صورت اون زن

ـ نفس عمیق بکش 1 2 3 خوبه بازم 1 2 3 بهتری؟

زن ـ آ ... ره بــ .. هترم

بازم یه نفس عمیق دیگه کشید

مهستی ـ بفرمایید

لیوان اب رو از دست مهستی گرفتم و به اون زن دادم بعد از خودن یه خورده اب نفس کشیدن براش راحت تر شد


romangram.com | @romangram_com