#عشق_به_شرط_ترس_پارت_41
زن عمو ـ مگه شرکت نبودی چرا اینقدر زود اومدی؟
ـ زن عمو جان روز جمعه ای شرکت کجا بود رفتم بیرون یه هوایی بخورم
زن عمو ـ پیری دیگه پسرم
ـ ماشالله شما که جوون تر از منید
زن عمو ـ خبه خبه اینقدر زبون نریز
ـ میگم شما از این رمال جادوگر چی بهشون می گن از اینا میشناسین
زن عمو ـ وا خدا مرگم بده تو چیکار به کار اینا داری خدایی ناکرده اتفاقی افتاده
ـ نه ... نه برای یکی از دوستام میخواستم
زن عمو ـ آره عزیزم میشناسم بیا پسرم اینم ادرسش
بعدم بلند شد یه برگه و شماره به من داد تشکری ازش کردم و رفتم توی اتاقم شماره رو گرفتم
زن ـ بفرمایید
ـ سلام ببخشید من با خانم .... اووووم خانمی که از رمانلی و جادوگری سر درمیارن کار دارم
اه یادم رفت فاملیش و از زن عمو بپرسم
زن ـ خودم هستم کارتون چیه اقا
بعد از اینکه قضیه رو سربسته براش تعریف کردم قرار شد بعد از ظهر بیاد ویلا ادرس و بهش دادم
romangram.com | @romangram_com