#عشق_به_شرط_ترس_پارت_39
اومدم و روبه روی تی وی روی کاناپه دراز کشیدم شروع کردم به پایین بالا کردن شبکه ها می خواستم خودموسر گرم کنم فکرم سمت لاله کشیده می شد یعنی چه اتفاقی برای اون افتاده و چرا اون منو انتخاب کرده چرا روح او سرگردان است وچرا هایی که در سرم می چرخیدند.....
صدای ترس ناکی به گوش می رسید صدای یک زن توی سرم می چرخید یک جملاتی تکرار می شد
کنار مشتی خاک ....
در دور دست خودم تنها نشسته ام ...
نوسان ها خاک شد...
وخاک ها از میان انگشتانم لغزید و فروریخت....
شبیه هیچ شده ای...
جهره ات را به سردی خاک بسپار....
بدنم نبض خودشو از دست داده بود دور و برم رو نگاه می کنم جز بیابون هیچی نیست و این صدا همچنان تکرار می شه نه نه من نمی خوام بمیرم
با سرعت می دوم می خوام از این جا دور بشم دور خیلی دور به یک قبرستون می رسم روی قبرها رو نگاه می کنم اسم ندارن فقط قبرن صدای زوزه گرگ ها به اضافه ی صدای اون زن خدایا کمکم کن سرمای هوا توی جونم پیچیده و من جای هیچ فراری ندارم
صدایی می شنوم که اسمم رو می بره
دستام رو تو هم می پیچم صدا از توی قبر یه خورده اون طرف تر میاد با پا های لرزون نزدیک می شم توی دلم از خدا می خوام که نجاتم بده
توی قبر رو نگاه می کنم خدای من زنی با لباس سفید توی قبره که چشماشم بسته است این زن لاله است اروم بی صدا خوابیده سزای کدام گناه است که این طور سر گردان است
یک دفعه چشماش رو باز می کنه
romangram.com | @romangram_com