#عشق_به_شرط_ترس_پارت_34

ـ شوما کی باشی جوجو که بخوای جلوی ارسیما راد در بیای بهتره بری عروسک بازیت و کنی هنوز برات زوده با من رقابت کنی البته اگه بزرگ هم بودی این جرئت و نداشتی

اومد حرفی بزنه که سفارش هامون رو اوردن اونم نطقش کور شد ..
هوووم خوشم اومد دختر شجاعیه اگه بتونه این موضوع و حل کنه پول خوبی بهش می دم که هفت نسل بعد از خودشم توی ارامش زنگی کنن

اگه من یه روز حال این دختر و نگرفتم ارسیما نیستم یه ساعته منتظرم دهنش و باز کنه حرف بزنه اما خانم انگار نه انگار تازه سفارش کیک شکلاتیش بماند که کلی هم واسه خوردن اون ادا اصول در اورد من که می دونم فقط واسه اینکه حرص منو دربیاره اینکارا رو می کنه دوست دارم سرش و بکوبم به دیوار بلاخره نتونستم طاقت بیارم و با لحن تمسخر امیزی گفتم

ـ مثل اینکه خونه هیچی به خوردتون نمی دن که اینجوری دارین منو تلکه می کنین

داشت قهوه می خورد اما با حرف من اخماش و کشید تو هم و قهوه رو گذاشت رو میز

مهستی ـ نخیر اینقدر داریم که محتاج ادمای خسیسی مثل بعضی ها نباشیم

لبم و کج کردم

ـ بلــــــــــه کاملا پیداست

تقصیر خودش بود باید زودتر حرف می زد و اینقدر وقت منو نمی گرفت بله رو جوری کشدار گفتم که کاملا پیدا بود دارم مسخرش می کنم
اومد حرفی بزنه اما من دستم و به معنی سکوت بالا اوردم و گفتم :

ـ ببین خانم من وقت بچه بازی های شما رو ندارم بهتر سریع شروع کنین و حرفتون و بزنین چون وقت زیادی نداریم امیدوارم متوجه باشین این چیزا بچه بازی نیست مسئله مرگ و زندگیه اونم نه مرگ و زندگی ادمای دیگه مرگ و زندگی خودتونه بهتره یه خورده جدی باشین و مطابق با شرایط رفتار کنین چون اگه بخواین به اینکارهاتون ادامه بدین من هیچ کاری از دستم بر نمیاد

دندوناش و جوری روی هم سابید که احساس کردم دارن خورد می شن معلوم بود بدجوری حرصش و در اوردم

مهستی ـ ما چند وقتی بود که دنبال خونه می گشتیم اما با این اوضاع مسکن خونه مد نظرمون و نمی تونستیم پیدا کنیم بعد از کلی گشتن بالاخره این خونه رو پیدا کردیم یعنی پدرومادرم پیدا کردن منم که تا حالا اون خونه رو ندیده بودم تصمیم گرفتم برم و ببینمش اما از لحظه ورود به اون خونه فهمیدم این خونه خیلی عجیبه بعد از اسباب کشی به خونه اتفاقای عجیبی برام می افتاد و یکی از اون اتفاق ها دیدناون زیر زمین بود که وقتی به مادرم گفتم ایشون انکار کردن و گفتن اینجا هیچ زیر زمینی نداره یعنی اونا هم اصلا نمی دونستن که خونه زیرزمین داره مثل شما و خب من توی اون زیر زمین چندتا دفتر دیدم و البوم عکس توی البوم عکس شما بودین یه زن دیگه با چشمای قهوه ای

داشتم پس می افتادم وای خدای من اون ... اون زن با چشمای قهوه ای من خوب این زن و می شناسم مگه می شه فراموشش کنم وای خدای من داره چه اتفاقی می افته

مهستی ـ اقای راد ... اقای راد حالتون خوبه؟

romangram.com | @romangram_com