#عشق_به_شرط_ترس_پارت_33
ـخب می شنوم
مهستی ـ چی رو؟
ـ نخودچی رو
مهستی ـ میل ندارم
ـ چی رو ؟
مهستی ـ نخود چی رو
اخمام رفت تو هم دختره پررو داشت منو مسخره می کرد البته تقصیر خودم هم بود اه حالا هر چی خیلی پرروو هست
ـ ببین دختر خانم من اصلا حوصله این بچه بازی ها رو ندارم بهتره رک و پوست کنده حرف بزنی اینقدر هم تفره نریچون اصلا خوشم نمیاد
مهستی ـ شما هم بهتره احترام منو نگه دارین چون منم خوب بلدم ...
بیشتر خم شدم با نیشخند و صدای ترسناک به سمتش گفتم :
ـ خب بلدی چی ؟ ببین جوجو منو اینجوری نبین اگه عصبانی بشم با صدای اروم تری که رعشه بر بدنش مینداخت گفتم : بابات و به عذات می شونم جوجو
سرجام صاف نشستم با نیشخند زل زدم بهش معلوم بود ترسیده خیلی هم عصبانی بود سعی می کرد ترسش و مخفی کنه گفتم حالا دیگه هیچی نمی گه و ... اما بر خلاف
عقیده ام به حرف اومد
مهستی ـ ببینید اقای راد بهتره حد و حدود خودتون رو فراموش نکنید شما هر کی می خواین باشین اما یادتون نره منم مهستی ام می تونم هر کاری کنم
ابروهام انداختم بالا نه باریک دختر شجاعی هم هست دارم برات با لبخند تمسخر امیزی نگاش کردم
romangram.com | @romangram_com