#عشق_به_شرط_ترس_پارت_25
سرمو تکون دادم و از سر جام بلند شدم.فعلا هیچ راه دیگه ای نداشتم که به حرفاشون گوش بدم و تمام چیزهایی رو که دیدم رو درک کنم.
_بشین توی سالن مهیار رو صدا کنم.
_باشه.
مهتا به سمت اتاقای بالا رفت و با مردی که اونو مهیار معرفی کرد پایین اومد .چقد که چهره هاشون شبیه هم بود!!
_سلام خوش اومدی مهستی.
_سلام مرسی.
مهتا_مهیار قضیه ی خونه خیلی داره جدی میشه.
و شروع کرد به تعریف کردن تمام ماجرا.حین تعریف کردن تمام بهت و نگرانی و ترسی رو که تو وجودش داشت رو میشد توی چشماش دید.بعد از تموم شدن حرف های مهتا
مهیار_مهستی مطمعنی فقط همینا بوده؟؟
_اره مطمعنم تمام اتفاقای غیر ممکنی که تو خونه و این چند روز افتاده همینا بوده..
مهیار_من چیزی به ذهنم نمیرسه الا یه چیز اونم این که یه جن گیر بیاریم.
با این حرفش مهتا اعتراض کرد
مهتا_مهیار شوخیت گرفته؟؟چن گیر؟؟میفهمی چی داری میگی؟؟
مهیار_چاره ی دیگه داریم اگه اتفاقای دیگه ای بیفته و یا حین اتش سوزی مهستی توی اتاق باشه چی.
_صبر کنید ببینم مگه جن گیر جن و روح رو نمیبره پس چه مشکلی میتونه داشته باشه؟؟
مهیار_بعضی از ارواح و اجنه هستند که وقتی دارن یه کاری رو انجام میدن دلشون نمیخواد کسی مزاحمشون بشه و جن گیر حکم یه مزاحم رو برای اونا داره.بخاطر همین نه تنها جن گیر اون قدرت رو بدتر میکنه بلکه شاید بعد از رفتن جن گیر اتفاقای بدتری بیفته.بخاطر همین مهتا میترسه اما فعلا تنها کاری که میتونیم انجام بدیم همینه.
_اگه حالا همینطوری که میگی باشه چی؟؟چه بلایی سر من میاد.
جوابی نگرفتم..تنها سکوت بودو سکوت..
انگار همه چیز دست به دست هم داده تا من وارد یه بازی بشم
بازی که فقط یه بازیکن داره و هیچ کلیدی برای فرار نیست
نه راهی نه چاره ای...و نه حتی نشونه ای..
روی تخت دراز کشیده بودم و به این چند روز فکر میکردم.واقعا راسته که ادم از هر چی بترسه سرش میاد.من شاید بخاطر این که هیچوقت دلم نمیخواست با همچین موجوداتی رو به رو بشم همیشه انکار میکردم که بهشون اعتقاد دارم.اما انگار این دفعه قضیه فرق داره.
از سر جام بلند شدم و رو به روی ایینه ایستادم.جلوش زانو زدم
_ای کسی که در ایینه هستی.
مثه خنگا ذل زده بودم به ایینه و دستامو به حالت ستایش گرفته بودم جلوش.
_از تو خواهش میکنم دست از سر کچل من برداری و به دنبال زندگی ات بروی ای روح محترم..
"مهستی..."
اما با شنیدن اسممم بلند شدم و با سرعت نور به سمت سالن پایین راه افتادم.
romangram.com | @romangram_com