رمان عشق به شرط ترس

#عشق_به_شرط_ترس_پارت_13

سهیل ـ (با لحن کشیده و دخترونه) اوا خاک عالم تو سرت وای خدا مرگم بده بچم پاک خبل شد

بعدم با دوتا دستش چنگ زد تو صورتش میگم دیونه ست باور نمی کنین با لحن محکم و جدی گفتم :

ـ بس کن سهیل مسخره بازی و تموم کن حواست به رانندگیت باشه

سهیل ـ اهم اهم چشم اطاعت می شه قربانت گردم

نگاهی بهش میندازم و چیزی نمی گم بحث با این حاضر جواب بی فایدست بعد از 10 دقیقه به یه خونه ویلایی بزرگ می رسیم وارد ویلا میشیم سهیل ماشین و پارک می کنه و با هم پیاده می شیم به سمت در ورودی می ریم همین که پامون و میذذاریم داخل با عده ی زیادی دختر پسر که داشتن تو هم غلت می خوردن رو به رو شدم با سهیل به سمت یکی از مبل ها رفتیم و نشستیم بعد از چند دقیقه یه دختر با چشمای آبی کلا بیشتر دخترای مهمونی چشماشون ابی بود تو فرانسه خیلی چشم ابی هشت دیگه برام عادی شده داشتم می گفتم یه دختر با چشمای آبی موهای بلند که سفید طورش کرده بود لبای پروتز بیتی عملی ابرو هشتی و یه نگین که کنار لباش بود به سمتون اومد لباس قرمز فوق العاده کوتاه تنش بود اما برای من هیچ اهمیتی ندات اندام نسبتا خوبی داشت با لبخند به سمت سهیل رفت و رو پاش نشست بعدم دستاش و دور گردنش حلقه کرد بوسه ای از لب سهیل گرفت

ـ او هانی خوش حالم اومدی

سهیل ـ مگه می شد نیام وقتی دختر به این زیبایی منو دعوت کرده

بعدم چشمک نامحسوسی به من زد دختره چشماش برق زد و یه خنده مستانه کرد سرش و جلو برد و پـــــــــوف چه خبره بابا لبای سهیل بدبخت کش اومد بعد از تموم شدن کارش سرش و به سمت من برگردوند
دختره با شیطنت نگلم کرد و رو به سهیل گفت

ـ هانی این آقای خوشتیب کیه؟ تا حالا ندیدمش

سهیل ـ اهم اره وقت نشد با هم اشتناتون کنم عزیزم این اقای خوشتیب و اخمو ...

بدون اینکه بذارم سهیل حرفش و کامل کنه گفتم

ـ راد هستم

بعدم یه چشم غره ای به سهیل رفتم اصلا حوصله وراجی این دختره رو نداشتم

ـ خوشوقتم هانی منم جسی هستم دوست سهیل
هانی و با حالت کشدار و خاصی گفت هه فکر کرده نفهمیدم برام دندون تیز کرده من خودم اینا رو قبلا باهاش اشنا شدم بازم یه دختر دیگه و عشوه ریختن میخواد منو خر کنه احمق نمی فهمه اینی که جلوش نشسته نمیشه خرش کردن پوزخندی بهش زدم و سرم و به طرف اوناییکه داشتن مثلا می رقصیدن کردم هر کاری می کردن به جز رقص این سهیل هم عقلش کمه بگو اسینجا کجاست منو برداشتی اوزذی نیسم ساعتی گذشته بود که جسی اومد طرف من

romangram.com | @romangram_com