#عشق_مخفی_پارت_7

خب باشه عشقم گمشو تشریف بیا .
میبینمت بابای



ايليا:
با فشار دادن ايفون صداي خدمتكار بلند شد
-بله؟
-رادمنش هستم
-بفرماييد
با درست كردن يقه كت خوش دوختم وارد حياط شدم از حياط گذشتم و وارد پذيرايي بزرگ و مجللشون شدم از سرو وضع خونه كاملا معلوم بود كه ثروتنمندن.!با گذشتن از دوپله اقاي اهتمام رو روبروي خودم ديدم .با غرور هميشگيم جلو رفتم و دستم و دراز كردم
-حال شما چطوره اقاي اهتمام؟
اهتمام:ممنون،خوشحالم دوباره ميبينموتون
-منم همينطور
دستشو به سمت مبل هاي سلطنتي شيك دراز كرد-بفرماييد
نشستم رو مبل
-اهتمام:راستش من تا الان راننده هاي زيادي رو استخدام كردم ولي خب تقريبا از بيشترياشون راضي نبودم شمارو هم بخاطر سابقه و تعريف زيادي كه شنيدم استخدامتون كردم،،،،،..!من دشمنان زيادي دارم و خيلي براي دخترم نگران هستم كه بلايي سرش نيارن وامامهم تر دخترم كه جوونه و بازيگوش اصلاهم از مراقب و راننده خوشش نمياد به قول خودش همه رو ميپيچونه!و اينكه اميدوارم شما..
همينكه خواست ادامه ي صحبتش رو بگه صداي دختري اومد
-سلام
اهتمام: ادرينا جان بابا ايشون راننده جديدمون هستن اكبر اقا كار براشون پيش اومد استعفا داد و از امروز ايليا جان راننده شخصي من و شماعه
به قيافه دخترش يا همون ادرينا نگاه كردم قيافه زيبا و شيطوني داشت دستش و جلوم دراز كرد

romangram.com | @romangram_com