#عشق_مخفی_پارت_26
خدایا چقد این خوشگله چند دقیقه به چشم های عسلیش زول زدم اونم به من
نمیدونم چرا نمیتونستم چشماموبردارم
بعد دو دقیقه ب خودص اومد سریع ازم جدا شد و رفت سوار ماشین شد من مات و مبهوت موندم
که بابا زنگ زد جواب دادم: جانم
_میثم: کجایی بابا مگه ایلیا نیومد دنبالت؟
_اممم،عه بابای رفتیم بنزین بزنه بیایم
تا یه رب دیگه خونه ام
بدون اینکه منتظر جوابی بشم رفتم تو ماشین
به محض نشستن گفت :
اگه اون چشمای کورتو باز میکردی این شکلی نمیشه.
ک مردم هم بوق و سوت و جیغ ...
لا الا الله
ادرینا:
مگه کسی مجبورت میکرد بگیریم؟
ولم میکردی بیوفتم سرم بشکنه
ایلیا : خوبی بت نیومده.به قول خودت باید ولت میکردم تا بیوفتی سرت بشکنه دختره گیج!
ادرینا: برو باو حوصلتو ندارم زود برو خونه!
یه نگاهی بم گرد که نزدیک بود خرابکاری کنم،
البته دلو جرعتم بیشتر از ایناس!
رسیدیم به جلو پارکینگ
romangram.com | @romangram_com