#عشق_مخفی_پارت_27
که درو باز کردم با تمام توان کوبیدم بهم که داد زد و گفت
هوووی چته
ادرینا:ببین حوصله کلکل ندارم بات بعدم ب پرو پام نپیچ...بای.
داشتم میرفتم که مارس سگو شنیدم : وای باز ببری باز!
دوییدم افتاد دنبالم رفتم سرمو بلند کردم دیدم ایلیا داره نگام میکنه از ترس پریدم بغلش!
گریه میکردمو میگفت دورش کن ازم
وای توی این هیری ویری کصافت چه ادکلن خوشبویی زده بود!
بیشتر سرمو کردم تو پیرهنش که صدای خندش بلند شد
گفت: اخی خانوم کوچولو که ترسو نبود که
دوباره خندید که بد رفت تو مخم!
خودمو جمع و جور کردم که دیدم وای خدا جونم
میخندع چال داره (چال که نبود ،چاه بود)
وای انقد چال دوست داشتم که دلم میخواست منم چال داشته باشم.!
محو چال هاش شده بودم که گفت: انالیز کردنت تموم شد !
وای دست و پام رو گم کردم
ایلیا:
امم راستش میدونی .خودم هم میدونم خیلی جذابم که دخترا محوم میشن !
ایشش خود پرست .خودخواه
اینو گفت و خیلی مغرورانه دستشو کرد تو جیب شلوارش
با تکبر ب سمتم قدم برداشت
romangram.com | @romangram_com