#عشق_مخفی_پارت_25
با پوزخند جوابشو دادم:
-برام مهم نيست بقيه چه شكلي بودن به هركي هم كه ميخواي بگو چون بابات تورو به من سپرده شيرفهم شد بيبي؟؟
من بيرون وايساده بودم و اون تو ماشين خواست از ماشين پياده شه كه چون ماشين شاسي بلند بود پاش گير كرد به لبه ي صندلي .!
داشت به طرف جلو پرت ميشد كه جيغ زد قبل از اينكه بيفته سريع كمرش و گرفتم كه سرش زمين نخوره ...!!
صورتمون فاصله خيلي كمي داشت سرشو بلند كرد و نگاش گره خورد تو نگام ...!
واقعا از اون جو خوشم نميمومد اما انگار دلم نميخواست چشم ازش بگيرم داشت كم كم فاصلمون كم ميشد كه صداي بوق يه ماشين به حال خودمون اوردمون كمرش و ول كردم و رفتم داخل ماشين نشستم و سرم و رو فرمون گذاشتم.!
حدود نيم ساعت بعد اومد و سوار شد
با عصبانيت گفتم :
-اگه اون چشماي كور شده ت و باز كني اين شكلي نميشه مردمم بوق بزنن و سوت و جيغ و فكراي .. لاإله الا الله..
ادرينا:مگه كسي مجبورت كرد بگيريم؟ولَم ميكردي بيفتم سرم بشكنه!!!..
-خوبي هم بهت نيمومده!!!به قول خودت بايد ولت ميكردم بيفتي سرت بشكنه دختره ي گيج..!!
ادرينا:برو بابا حوصلتو ندارم زود برو خونه!
يه نگاه غضب ناك از تو اينه بهش كردم و كتم و در اوردم و ماشين و روشن كردم راه افتادم سمت خونه.....
ادرینا:
بعد اینکه حرفشو گفت ...
اومدم برم پایین چون ماشین شاسی بود داشتم اشهدو میخوندم که دستی دور کمرم حلقه شد و سرش خیلی نزدیک بهم بود برگشتم دیدم ایلیاعه
romangram.com | @romangram_com