#عشق_مخفی_پارت_22
وای خدایا چی میشه این روزا تموم بشه من از دانشگاه خلاص بشم
بلند شدم و به سمت سرویس رفتم دست و صورتمو شستم و با حوله خشک کردم رفتم سمت کمد ی مانتو تا زانو ساده مشکی و یه مغنعه مو سر کردم حوصله ارایش نداشتم صورتم خوشگل بود
رفتم پایین دیدم یاسی خانوم چه صبحونه ایی درس کرده دلم ضعض رفت اما دیر شده بود اب پرتغال رو سر کشیدم و کولم رو برداشتمو رفتم سمت حیاط دیدم بعععله اقا اماده واستاده
یه سلام بهش دادم که سرشو تکون داد
لال بشی ایشالله
سوار شدم درو کوبیدمو رفتیم سمت یونی
ایلیا: ساعت چند بیام ؟
ادرینا: لازم نکرده بیای
ایلیا : حرفمو یبار تکرار میکنم ساعت چند؟
ادرینا: الحق ک ی دنده ایی ساعت 2:30 کلاسم تموم میشه لطف کن بیا
ایلیا: نمیخوای پیاده شی
ادرینا: منتظرم درو باز کنی
چشاش قده نلبکی شده بود داشتم میمردم از خنده ولی تحمل کردم
ایلیا: دست داری باز کن
ادرینا: تو رو دارم غم ندارم
داشت منفجر میشد
بلز کرد منم باز ناز پیاده شدمو رفتم ب سمت دانشگاه امروز با کلاس جدید و استاد جدیدی داشتیم
رفتم تو دیدم بیشتر پسرن و هیز
یکیشون گفت : ای جانم چه خوشگل
از این همه وقاحت حالم بهم خورد و غضب ناک رفتم جلو گفتم : ببین مرتیکه اشغال چشاتو درویش کن وگرنه با همین ناخونا درشون میارم
خودت مگه خار مادر نداری
romangram.com | @romangram_com