#عشق_مخفی_پارت_21


سرهنگ :ميدوني كه اين ماموريت خيلي حياتيه نبايد كوچك ترين اشتباهي بكني

-ميدونم سرهنگ تمام سعيمو ميكنم
سرهنگ:سرگرد ما تمام اميدمون به تو بايد بتوني اين ماموريت و هم مثل ماموريت هاي قبل موفقيت اميز پشت سر بزاري

-اميدوارم سرهنگ
سرهنگ:ايليا به همين زوديا بايد شنود ها رو كار بذاري
-سرهنگ فك ميكنم تو همين هفته بتونم كار بذارم
سرهنگ:خوبه مزاحمت نميشم ايليا جان مواظب خودت باش
-مراهميد خداحافظ
سرهنگ: خدانگهدار
اوووف به اولين روزي كه اين ماموريت و دادن بهم فكر كردم گفتن يه باند قاچاقه مواد مخدره كه بايد بتوني سردسته شون و پيدا كني از زير مجموعه هاشونم اهتمام رو گفتن با نفوذ توي خونه ي اهتمام و راننده بودنش ميتونستم به بالا بالا هاشون برسم با اينكه سنم يه ذره واسه اين كار كم بود ٢٨سال اما بخاطر سابقه خوبم اين ماموريت و دادن بهم خدا يا كمكم كن بتونم موفقيت اميز تمومش كنم
ساعت و نگاه كردم ١٢/٢٤ديقه بود خوابم گرفت tvرو خاموش كردم و به سمت اتاقم رفتم موبايلم و رو زنگ گذاشتم ساعت ٧ و بعد با كرختي رو تخت رفتم با فكر به ماموريت سختم اروم چشماش گرم شد و به خواب عميقي رفتم.....



ادرینا:
انقد خسته بودم هندسویری رو در اوردم
گرفتم خوابیدم و گوشی رو گذاشتم ساعت 7
و به خواب شیرینی خلصه رفتم

romangram.com | @romangram_com