#عشق_مخفی_پارت_20
-بابا؟بهم نگو بابا احساس مسوليت ميكنم!!..
ادرينا :ببين راننده جون رو مخم اسكي نرو..!كه حوصله كل كل با تو يكي رو ندارم!!! حالا هم ميتوني بري و بر و بر منو نگاه نكني!!..
-اخي كوچولو گريه نكن كاريت ندارم!!!..
اين و گفتم و سريع محل حادثه رو ترك كردم كه دختره با پاچه نگيره...به سمت ماشين رفتم و و گوشيم و چك كردم...از پنجره نگاه كردم
ديدم يه ذره حرص خورد و خود خوري كرد و بعد رفت خونه.....
ایلیا:
رسيدم خونه ..سريع لباسام و عوض كردم و لم دادم جلويtvفيلم سينمايي داشت پفيلاي رو ميز و برداشتم و كوسن و بقل كردم به نگاه كردن ادامه دادم...
گوشيم زنگ خود...
اسم و نگاه كردم سرهنگ محبي بود
صدام و صاف كردم و صداي tvروكم كردم
-الو سلام سرهنگ
سرهنگ:سلام ايليا جان چطوري؟
-ممنونم سرهنگ
سرهنگ:با ماموريت چيكار ميكني؟
-راستش هنوز اهتمام و جايي نبردم يعني خودش نخواسته فك كنم هنوز اعتماد كامل پيدا نكرده بيشتر دخترش و اينور و أونور ميبرم
romangram.com | @romangram_com