#عشق_مخفی_پارت_18

پرهام:حله داداش قربونت خدافظ
-خدافظ
همينطور كه لباسامو تنم كردم زير لب غُر ميزدم:
حالا بخاطر اين دختره ي لوس ننر زبون دراز مهموني رفتنم به هم خورد ...!!گوشيم و برداشتم و از خونه بيرون رفتم....



جلوي در منتظر بودم ...!!
ديگه كم كم داشتم كلافه ميشدم..كه دختره با دوستش اومد بيرون ..
يه چشم غره رفت و دو جوابش پوزخند زدم كه با دوستش سوار شدن توي راه هيچ حرفي بينمون رد و بدل نشد
دوستش ادرس يه پاساژ و داد كه اونجا پيدا شون كردم ...!
دوستش كه پيدا شد از ماشين اومد بيرون و درو محكم به هم كربيد اعصابم خط خطي شد

پيدا شدم و دستش و كشيدم كه زل زد بهم نگاش كردم و با تمسخر گفتم:چته عين بز زل زدي بهم؟

دندوناشو روي هم سابيد و گفت:ديدن خَر صفا داره...!!

دستش و محكم فشار دادم و غضب ناك نگاش كردم..
با عصبانيت گفتم:چرا در ماشينو و كوبيدي به هم مگه ارث باباته؟
ادرينا: اره مگه نميدوني اينو بابام خريده؟فك ميكني كي هستي كه اينطوري با من حرف ميزني؟ هان؟
-بهت نشون ميدم كي هستم صبر داشته باش!!..

romangram.com | @romangram_com