#عشق_مخفی_پارت_16

بهت نشون میدم مرتیکه ...استغفرالله،اعصاب نمیزارن که
....
توی اتاق نشسته بودم که الناز واسه شام صدام کرد
لب تاپو خاموش کردمو
موهامو کلیپس زدم و دمپایی رو فرشی هامو هم پوشیدم و رفتم پایین
دیدم بابا با این ایلیا خوب گرم گرفتن و صحبت میکنن
منم با سر یه سلام دادم
و نشستم داشتم نوشابه میخوردم که چیزی محکم خورد به پاهام نوشابه پرید گلم
و بابا میثم از جاش بلند شد اومد سمتم ادی چیشد ادی
و کمرمو ماساژ داد
ی لحظه نگام به ایلیا افتاد پدرتو درمیارم میزارم جلو چشات نشناختی منو من ادرینا اهتمام که پیش هیچ کس کم نمیاره
بچرخ تا بچرخیم اقای رادمنش با چشمام براش خط و نشون میکشیدم ک اونم با کارام لبخند میزد و این بدتر رو اعصابم میرفت
و ی لبخند زدم و نوش جون گفتم
پاشدم رفتم سمت اتاقم درو بستم و هندسویری رو گذاشتم تو گوشم و اهنگ مورد علاقم رو play کردم



ايليا:
بعد از اينكه رسيدم خونه يه دوش حسابي گرفتم اومدم بيرون حوله رو تنم كردم و دمپايي رو فرشي هاي ست و حوله رو پام كردم....!
همينطور كه زير لب شعر ميخوندم به سمت جلو رفتم و سشوار و از تو كشو برداشتم به پريز وصلش كردم و همينطور كه به صداي خوبم گوش ميدادم و ميخوندم روشنش كردم كه صداي موبايلم بلند شد ....!!!؟
پوفي كشيدم و به سمت موبايلم رفتم....!شماره ناشناس بود اتصال و زدم و گفتم:

romangram.com | @romangram_com