#عشق_مخفی_پارت_14
ایلیا:بهت نشون میدم کی هستم صبر داشته باشه
ادرینا: لطف کن دستتو بکش محرم نامحرم ک حالیته نه؟البته بعید میدونم
اینو گفتمو رفتم به سمت پاساژ با ستاره داشتیم میچرخیدیم که یه لباس چشممو گرفت
یه لباس مشکی شب بلند کمرش کلن طور بود
و گردنی بود خیلی زیبا بود
دست ستاره رو کشیدیم رفتیم تو فروشندش یه پسره سوسول بود داشت میخورد ادمو اه نکبت
سایزمو گرفتم رفتم پرو خیلی خوشگل بود فیت تنم.
اومدیم بیرون پولو حساب کردیم رفتیم سمت کیف و کفش یع کیف و کفش ست مشکی گرفتم با یه مانتو کتی
ستاره: الهی ذلیل شی بچه پاهام درد گرفت دم به دقیقه لباس میخری
ادرینا: بیا ساکت شو اه .گشنمه بیا بریم این فست فودیه ی چی بخوریم بریم
ستاره: اوکی
با ستاره رفتیم سمت پیتزا فروشی ی میتزا گرفتم نشستیم خوردیم
پولو حساب کردم اومدیم بیرون از پاساژ منو فک کردم اقا منتظر میمونه زهی خیال باطل اصلا به درک هفت سال سافلین
مرتیکه خشک ،غرور ازش میباره یه تاکسی گرفتیم رفتیم سمت خونه
پول تاکسی رو دادم و با ستاره پیاده شدم ستاره دبه محض پیاده شدن تلفنش زنگ خورد رو رفت اون سمت
منم راه حیاط رو پیش گرفتم سرم پایین بود که به یه چیز عین سنگ برخوردم
romangram.com | @romangram_com