#اسفند_معشوقه_زمستان_است_پارت_96

منم کمی بالاتر اومدم تا راحت تر باشه وقتی چراغ سبز شد از دور ماچ برام فرستاد و گفت :

- مرسیی عشق جان

خندیدم و سری تکون دادم که راننده راه افتاد

جلوی بیمارستان شریعتی که ایستادیم دلم تیر کشید، برای چی رو نمی‌دونم ولی بد تیر کشید، کمی سینه ام رو ماساژ دادم تا دردش کمتر بشه و با اکراه به راه افتادم

نگاهم خیره مونده به افرادی که با ماسک یا بدون ماسک با موهای تراشیده یا کم پشت توی حیاط درحال قدم زدن بودن

قلبم با دیدنشون مچاله شد، دلم پیچ خورد وقتی کسایی رو می‌دیدم که باحالی ناخوش روی ویلچر به کمک پرستار دارن توی محوطه می‌چرخند توی دلم خدا رو صدا زدم هرچند صدام بین صدای ناله های این همه آدم گم می‌شه!

قدمام رو تندتر کردم وارد محیط داخل بیمارستان شدم، گوشیم رو در آوردم و شماره سینا رو گرفتم و با جواب دادنش فوری گفتم:

- سینا من شریعتی هستم تو کجایی!؟

- خوبه، من خونه هستم، اسم و فامیل روزبه رو به یکی از پرستار ها بگو

تا اومدم سوالی بپرسم قطع کرد، عصبی به گوشی نگاه کردم این قایم باشک بازی ها چیه ؟

به سمت ایسگاه پرستاری رفتم و با دیدن پرستار پشت میز گفتم :

- ببخشید

دختر سرش رو بالا آورد و گفت :

- جانم؟

- امم آقای روزبه، روزبه ندیمی اینجاست؟

نگاهش غمگین شد و گفت :

- شما ؟


romangram.com | @romangram_com