#اسفند_معشوقه_زمستان_است_پارت_95
پر انرژی گفتم:
- سلام پسر، خوبی؟ ببین منو اومدم ایران الان دارم میرم خونه پیش روزبه توام بیا دور هم باشیم
کمی سکوت کرد صداش یه جوری بود انگار بغض داشت:
- مهسا، ببین آدرس یه جا رو میدمت، بیا اونجا، اکی؟
- سینا چیشده؟ خوبی؟ صدات چرا اونجوریه؟
سینا نفسی کشید و گفت:
- حرف نزن فقط بیا، منتظرتم
پنج دقیقه بعد آدرس رو برام فرستاد، بیمارستان شریعتی؟ یعنی چی؟
با اخم های درهم از فکر خیالم آدرس عوض شده رو
راننده دادم و از شیشه به خیابون چشم دوختم، توی این چهارسال هیچ تغییری نکرده بود، همون بود که بود، پوفی کردم و چقدر دیر میگذره، پشت چراغ قرمز بودیم که ماشین کناری بوق زد، برگشتم دیدم با منه، دختره تا کجا آویزون شده بود با ذوق گفت :
- وای مهسا خانم، خیلی خوشحالم میبینمتون
لبخندی زدم و گفتم :
- لطف داری عزیزم
از همونجا گفت :
- یه سلفی بگیرم؟
به وضعیتش خندیدم و گفتم :
- بگیر جانم
romangram.com | @romangram_com