#اسفند_معشوقه_زمستان_است_پارت_94
لبم رو گزیدم و جدی گفتم :
- علی من تصمیم رو گرفتم!
علی احسان با حس ناخوشی گفت:
- چه تصمیمی؟
خیره به تلویزیون خاموش، محکم و مصمم گفتم:
- من به خارج میرم، برای بازی توی اون فیلم باید چند مدت رو به دور از ایران و آدم هاش باشم تا بتونم نفس بکشم و زندگی قبلی رو ادامه بدم
تنها چیزی که هیچ وقت یادم نرفت آه سنگین روزبه بود که تو خاطرم جا خوش کرد!
》چهار سال بعد《
-The airplane is landing.I hope you have had pleasant time.Sky fly team
( هواپیما درحال فرود است امیدوارم لحظات خوشی را سپری کرده باشید
تیم پرواز آسمان )
کمربندم رو باز کردم و از پنجره به ابر های گولوله ای نگاه کردم، انقدر زیبا بودن که دلم میخواست توی دستم بگیرمشون، روم رو برگردوندم و کمی از آبمیوه ای که داشتم خوردم تا تلخی دهنم کم شه، دل تو دلم نبود که به ایران برگردم، دلم برای روزبه خیلی تنگ شده بود،مدت ها بود که تماس تصویری نمیگرفت باهام، فقط زنگ میزد، هرشب، اخیرا صداش خیلی خش دار و خسته بود جوری که انگار به زور حرف میزد، دلم تنگش بود، خبر نداشت که امروز میام گفته بود چشم انتظاره، گفته بود سوپرایز بزرگی برام داره، این مدت بهم فهموند که عشق واقعی چیه، روزبه عشق بود، دوری این رو بهم فهموند، مردی که همیشه پیشم بوده کنارم بوده پشتم بوده، من عاشقش بودم، نه به شدتی که عاشق علی احسان بودم، میشه گفت روزبه عشق دوران بلوغ فکری منه، آهی کشیدم از حمیده شنیده بودم که علی احسان ازدواج کرده، هیچی نگفتم، به قول روزبه لیاقتش رو نداشت اصلا ناراحت نبودم بلکه خوشحالم بودم که فهمیدم چه جور آدمیه، هواپیما که روی باند نشست زود از مهماندار ها خدافظی کردم و وارد فرودگاه شدم دو سه نفری متوجه ام شده بودند وراهی برام نمونده بود مجبور شدم بمونم باهاشون چند تا عکس بگیرم، قبل اینکه بقیه هم بریزن سرم شالم رو جلو کشیدم تا کسی نبینتم.
تهران بود و مثل همیشه هوای آلوده اش تنها موضوع تغییر نیافته این شهر بود!
چمدون به دست از فرودگاه خارج شدم و برای تاکسی هایی که اون کنار بودن دستی تکون دادم پیر مردی با دیدنم فوری سوار ماشینش شد و دنده عقب اومد جلو پام و چمدونم رو از دستم گرفت و صندق عقب گذاشت در عقب رو باز کردم و نشستم مرد پشت فرمون نشست و گفت :
- کجا برم آبجی؟
آدرس رو بهش دادم اونم بی حرف راه افتاد، گوشیم رو از جیبم در آوردم و شماره سینا رو گرفتم، بعد از کلی بوق صدای خسته اش اومد:
- مهسا؟
romangram.com | @romangram_com