#اسفند_معشوقه_زمستان_است_پارت_93
آروم کناری زدمش و گفتم :
- روزبه رمق ندارم بزار بیام تو همه چی رو میگم
روی مبل کرم رنگش نشستم که اونم با یه لیوان آب اومد پیشم و گفت:
- بگیر. رنگت عین گچ دیوار شده
لیوان رو گرفتم و آب رو تند خوردم، انقدر که از گوشه های لبم ریخت روی شالم!
روزبه کنارم نشست و گفت:
- نمیخوای بگی چیشده؟ دلواپسم کردی مهسا، مادام خوبه؟
پوزخندی زدم و عصبی گفتم :
- شعله
با تعجب گفت :
- چی؟
جیغ زدم :
- اون شعله اس، شعله، آتیش زندگی منه، مادام نیست مادام مرد!
روزبه نگران نگاهم کرد و گفت :
- آروم باش مهسا نفس عمیق بکش برام تعریف کن چیشده تا خالی بشی!
تپش قلب گرفته بودم، بالاخره لب باز کردم وبراش تعریف کردم حتی از روابط بین منو علی احسان هم متعجب نشد، انقدر گفتم که دهنم کف کرد و بیحال روی مبل افتادم، روزبه خیره نگاهم کرد و گفت :
- تقصیر تو نیست مهسا، تو بی گناهی و این رو هیچ چیز تغییر نمیده، علی احسان اگر واقعا دوستت داشت میتونست کنار بیاد یا حداقل میتونست خودش رو قانع کنه حداقل رابطه اش رو با تو حفظ کنه، تو مقصر هیچی نیستی عزیزم!
romangram.com | @romangram_com