#اسفند_معشوقه_زمستان_است_پارت_92
- نسل تو رواج شده تو ممکلت شعله، نجسی و نجاساتت دامن مارو هم گرفت، زندگی خودت تاره مار بود با گذشته ات آینده بچه ات هم خراب کردی خداروشکر که زود تر فهمیدیم و از شر تو راحت شدیم
و با برداشتن کیفش از خونه خارج شد.
سینه ام از شدت گریه درد میکرد، از دستش دادم به همین راحتی، خدایا حق من این نبود!
مادام کنارم اومد، راستی الان باید چی صداش میکردم، مادام یا شعله؟ این زن از همون اولم مادر نبود.
- مهسا تو گناهی نداشتی، این پسر از اولم لیاقتت رو نداشت
با حرص از جام بلند شدم و جیغ زدم با هق هق گفتم :
- دهنت رو ببند، حالم ازت بهم میخوره تو زندگی منو نابود کردی تو با کثافت کاری های گذشتت منو، آینده منو از بین بردی حالم ازت بهم میخوره میفهمی؟ حالم رو بهم میزنی مردی که مدت ها عاشقش بودم رو به راحتی از دست دادم، کاش هیچ وقت نبودی کاش منو سقط کرده بودی تا زندگیم این نشه، متنفرم ازت شعله کابارا!
دویدم سمت اتاقپ و کوله کوهنوردیم رو برداشتم و وسائل ضروری و مورد نیازم رو ریختم توش، لباسام رو با یه تیپ ورزشی سریع عوض کردم و از اتاق زدم بیرون، مادام با دیدنم انگار بهش برق وصل کردن، فوری پرید با استرس گفت :
- کجا؟ کجا میری مهسا؟ صبر کن، صبر کن مهسا نصفه شب کجا میری
کوله ام رو از چنگش در آوردم و محکم هولش دادم که خورد زمین و بلند ناله کرد در رو باز کردم و از خونه فرار کردم، حالا باید کجا میرفتم؟
نگاهی به ساعت توی دستم کردم، یازده شب برای دختر مثل من با این تیپ و قیافه افتضاح بود ولی من یه دقیقه ام اونجا دیگه نمیموندم تصمیم رو گرفته بودم یه تصمیم بزرگ، به سمت خیابون رفتم و یه تاکسی گرفتم و آدرس خونه روزبه رو دادم، مردی که تو همه شرایط پشتم بود، با دیدن چراغ روشن خونه اش لبخند بی جونی زدم و آیفونش رو زدم، با مکث آیفون جواب داد :
- مهسا؟!
بی حال گفتم :
- درو باز میکنی؟
کمی بعد در با صدای تیک باز شد و وارد خونه ویلاییش شدم، جلوی در ایستاده بود با دیدنم نگران گفت :
- چیشده ؟ تو چرا اینجوری؟ کوله چیه؟
romangram.com | @romangram_com