#اسفند_معشوقه_زمستان_است_پارت_81

- چته سینا؟ چرا طعنه می‌زنی عین آدم حرف بزن!

سری تکون داد وگفت :

- بهتره بریم

توی ماشین یه کلمه باهاش صحبت نکردم و اون هم بی توجه به من توی فکر بود، از رفتارش خوشم نیومد هرچقدر هم صمیمی باشیم حق این برخورد رو نداشت!

جلوی موسسه روزبه پارک کرد و با دست اشاره کرد پیاده شم و منم بی معطلی از ماشین پریدم بیرون و

به سمت موسسه رفتم بدون اینکه منتظر سینا بمونم، با دیدن رها منشی روزبه لبخندی زدم سری براش تکون دادم که لبخندی زد اونم حرکت من رو رفت

تقه به اتای زدم و وارد شدم، روزبه رو دیدم که کمی بی حال روی کاناپه افتاده بود و روی بینش رو دستمال کاغذی گذاشته بود، با دیدنش دلم ضعف رفت دویدم سمتش و با نگرانی گفتم :

- روزبه، روزبه جان عزیزم خوبی؟

سرش رو به طرفم چرخوند با بی حالی که سعی درپنهون کردنش داشت گفت :

- سلام بانو، خوبم خوبم

با دیدن خونِ روی دستمال گفتم :

- بینیت داره خون میاد؟ چیشده روزبه؟

لبخند کمرنگی زد و گفت :

- رفتم بیرون آفتاب خورد به سرم خون دماغ شدم

طبیعی نگران نباش

بغضم رو قورت دادم و با دیدن موهای زده شده سرش با حیرت گفتم :

- موهات رو چرا انقدر کوتاه کردی؟


romangram.com | @romangram_com