#اسفند_معشوقه_زمستان_است_پارت_79
- زندگی
دستی به چشمام کشیدم و گفتم :
- این که کار همیشگی هممونه
- مهم اینه چیجوری زندگی رو زندگی کنی!
ابروهام رو درهم کشیدم و گفتم :
- یعنی چی؟
چشمکی زد و گفت :
- بعدا میفهمی...
با آوردن غذا هامون کم کم مشغول شدیم و دیگه حرفی بینمون رد و بدل نشد.
- کات، عالی بود خسته نباشید بچه ها اینم از سکانس آخر
از شدت خستگی نفس عمیقی کشیدم و با لبخند گفتم :
- جناب تُرابی خسته نباشید واقعا، به امید موفقید های بیشتر شما
جناب ترابی مردانه لبخندی زد و گفت :
- ممنونم بانو همچنین برای شما
لبخندم عمیق تر شد و به سمت اسکانی که برای تعویض لباس بود رفتم و لباسام رو عوض کردم و صورتم رو توی حوضچه ای که داخل حیاط بود شستم و گریمم رو پاک کردم که صدای سینا از پشت سرم اومد :
- سلام
romangram.com | @romangram_com