#اسفند_معشوقه_زمستان_است_پارت_78
- یه نوشابه مشکی باشه
مرد سری تکون داد و علی احسان رو نگاه کرد علی احسانم گفت :
- برای منم از مال خانم بیار
مرد چشمی گفت و از کنارمون رد شد، علی احسان نگاهم کرد و با اخم کمرنگی گفت:
- زیر چشمات گود افتاده، لاغر شدی!
خندیدم و گفتم:
- اخراشه پس فردا قسمت آخرش رو بگیریم دیگه راحت میشم.
لبخندی زد و با لحن مرموزی گفت:
- یه خبرایی رسیده بهم
ابروهام رو بالا فرستادم دستام رو روی میز گذاشتم
گفتم :
- جدا؟ چه خبرایی؟
درحالی که با ساعتش بازی میکرد گفت :
- بهتره منتظر سینا بمونی!
چشمام رو چپ کردم که آروم خندید و یه دیونه بهم انداخت زیر لبی
نفس کشیدم و گفتم :
- تو چیکار میکنی
romangram.com | @romangram_com