#اسفند_معشوقه_زمستان_است_پارت_77
درحالی که از عوامل خدافظی میکرد پا به پای علی احسان به طرف ماشینش رفتم، در باز کردم و کنار علی احسان نشستم درحالی که کمربند رو میبستم گفتم:
- وای علی خیلی وقت بود باهم جایی نرفتیم
بلند خندید و با شیطنت گفت :
- آخه توام ممنوع الخروج بودی که
چپ چپی حواله اش کردم که از روی شال دستی به سرم کشید و با محبت گفت :
- دلتنگ بودم
قلبم ریخت، چیکه چیکه توی تمام وجودم پخش شد، غرقم کرد، من شنا گر ماهری نبودم، میدونم که آخرش توی این عشق غرق میشم!
لبم رو گاز گرفتم و سرم رو پایین انداختم درحالی که با انگشتام بازی میکردم گفتم:
- تو...تو داری بد عادتم میکنی علی!
درحالی که دنده رو عوض میکرد نیم نگاهی سمتم روانه کرد و گفت:
- بد عادتی هات هم خودم به جون میخرم!
چیجوری آدم انقدر عشق میشه؟ مگه میشه؟
قلبش کوبش شدیدی گرفته بود، جوری که حس میکرد توی سکوت ماشین به گوش علی احسان میرسه و رسواش میکنه.
به طرف یه رستوران توی مرکز شهر رفتیم، ماشین رو یه جا پارک کرد و باهم دوشادوش هم وارد رستوران شدیم، میز رو که کنار پنجره بود انتخاب کردم و مستقر شدیم، گارسون پیشمون اومد با لبخند خوش آمد گفت و منو رو در اختیارمون گذاشت، علی احسان منو رو اول به من داد تا انتخاب کنم لبخندی زدم و نگاهم رو بین غذا چرخوندم و در آخر گفتم :
- باقالی پلو با ماهیچه
گارسون درحالی که توی تبلتش سفارشات رو ثبت میکرد گفت :
- نوشیدنی چیزی میل ندارین؟
romangram.com | @romangram_com