#اسفند_معشوقه_زمستان_است_پارت_74

- یاوز دوستش داره؟

سینا سیگارش رو توی جاسیگاری خاموش کرد و گفت:

-خوشبختانه یا بدبختانه, آره بدجور هم دوستش داره

لبخندی زدم و نفس راحت کشیدم و گفتم:

- همین خوبه

کمی بعد عزم رفتن کردیم و تا بلند شدیم یاوز و نیل از اتاق بیرون اومدن و رو لب های نیل یه لبخند عمیق بود.

با دیدن ما ابرو هاش رو بالا انداخت گفت :

- کجا بسلامتی ؟

لبخندی زدم و گفتم :

- دستت درد نکنه گلم تا الانم من دیرم شده مادرم خونه منتظرمه!

نیل خندید و گفت :

- خوب پس سینا این سری در رفتی. باشه عزیزم هرجور راحتی اصرار نمی کنم

سری براش تکون دادم که سینا با یاوز دست داد و نیل رو هم از دور بوسید که چشم غره وحشتناک یاوز هم به جون خرید ولی با لاقیدی شونه ای بالا انداخت و خندید!

جلوی در وقتی نگهداشت سرم رو به طرفش چرخوندم و گفتم :

- مرسی بابت امروز بهش نیاز داشتم!

سری تکون داد و گفت :

- خوشحالم که حالت خوبه. مهسا توی این دنیا هیچ چیز ارزش ناراحتیت رو نداره پس خودت رو زیاد درگیرشون نکن


romangram.com | @romangram_com