#اسفند_معشوقه_زمستان_است_پارت_70
سینا کمی دقیق تر نگاهش کرد و گفت :
- اذیتت نمی کنه؟
نیلگون معذب نگاهی بهم انداخت و کمی بعد گفت :
- آدم مجبوره بعضی وقت ها بخاطر بعضی آدم ها از همه چیزش بزنه
حتی اگر زندگیش نابود بشه حتی اگر حسش تار و مار بشه ولی همیشه
اون آدم با تمام بدی هاش یه گوشه از قسمت تاریک ذهنمون میمونه قسمت تاریکی فقط
مختص شب های بی اون بودنه, سنسورش توی شب کار می کنه تا اگر زمانی عطرش رو حس نکرد, تمام خاطراتت با اون ذهنت رو روشن کنه و اون سیاهی رو برات تبدیل به خاکستری بشه .
من به حرمت همون گوشه خاکستری , که نه تو ذهنم, بلکه توی قلبم براش کنار گذاشتم, بخاطرش از همه چیزم زدم.
سینا با اخم محوی نگاهش کرد و گفت :
- اگر اونم برات از همه چیزش زد پس ارزش داره این نابودی!
پیشخدمت سفارشمون رو اورد و جلوی هر کدوممون گذاشت با گرسیدن امری نیست؟ و جواب دادن سینا از پیشمون رفت و سینا کمی از شیکش خورد و گفت :
- مادرت چطوره؟
نیلگون بی تفاوت گفت :
- زندگی می کنه
سینا نگاهی به چهره سرد نیلگون انداخت و با تردید گفت :
- حال خواهرت چطوره؟
نیلگون دمغ گفت :
romangram.com | @romangram_com