#اسفند_معشوقه_زمستان_است_پارت_69
سینا منو را از روی میز برداشت و به طرفم گرفت و گفت :
- چی میخوری؟
نگاهی به منو پر و پیمانشان کردم و با مکث گفتم:
- یه شیک نسکافه
سری تکون داد و دستی تکون داد، پیش خدمت که یه پسر جوان بود اومد و سرش رو خم کرد و گفت :
- جانم؟
سینا نگاهی بهش انداخت و گفت :
- دوتا شیک نسکافه لطفا
پسر سری تکون داد و با گفتن چشم از پیشمون رفت، به دستام خیره شده بودم حرف نمیزدم به آهنگ لانا که از بلندگوی کافه پخش میشد گوش میدادم، احساس آرامش میکردم حسی که از همون لحظه اول ورودم به کافه احساس کرده بودم.
کمی بعد نیلگون به پیشمون اومد، سینا گوشی رو که باهاش مشغول بود رو کنار گذاشت و بهش لبخند زد گفت :
- خوب، میاد؟
نیلگون عمیق خندید و گفت:
- آره گفت تا نیم ساعت دیگه میرسونه خودش رو
سینا دندون نما خندید و گفت:
- چه خبر؟ بازار چطوره؟
نیگلون آهی کشید و با حس خوبی گفت :
- شکر می گذره
romangram.com | @romangram_com