#اسفند_معشوقه_زمستان_است_پارت_68
- نیلگون.مهسا،مهسا.نیلگون!
خندیدم و گفتم :
- خوشبختم
سری تکون داد و مهربون گفت :
- همچنین گلم
و رو به سینا گفت :
- روی میز یا مثل همیشه بالشتک ها؟
سینا نگاهی به من کرد و من تو دلم آرزو کردم بگه میز چون نشستن رو بالشتک ها اونم اینجا کمی برام سخت بود معذب میشدم و در آخر سینا لب باز کرد و گفت :
- ترجیحا رو میز
نیلگون خندید و من نفسم رو فوت کردم و باهم به سمت میز که کمی جلوتر بود رفتیم، سینا به نیلگون گفت :
- یاوُز کجاست؟
نیلگون درحالی که تره ای از موهاش رو پشت گوشش مینداخت گفت :
- شرکته، امروز نتونست بیاد اگر میدونست میای حتما میاومد
سینا سری تکون داد و گفت :
- من حالا هستم میخوای بگو اگر میتونه برسونه خودش رو
نیلگون لبخندی زد و گفت :
- تا شما انتخاب کنید بهش زنگ میزنم
romangram.com | @romangram_com