#اسفند_معشوقه_زمستان_است_پارت_66

جناب تُرابی، کارگردان فیلم پیشم اومد و گفت :

- مهسا جان‌ خیلی عالی بود کارت، ممنون خسته نباشی!

لبخند گرمی تحویلش دادم و گفتم :

- ممنون جناب ترابی، شماهم خسته نباشید.

سینا کنارم اومد، این چند وقت بیشتر باهم صمیمی شده بودیم بچه خوبی بود یکم لوده بود، شاکی گفت :

-چرا صبر نمی‌کنی بیام پیشت؟

خندیدم و گفتم :

- خب عجله دارم

چپ چپ نگاهم کرد و گفت :

- همچی میگه عجله دارم انگار بچه اش رو گازِ

غش عش خندیدم و گفتم :

- وای، خیلی خب الان در خدمتتم

سینا به ماشینش اشاره کرد و گفت:

- بیشین توش ضعیفه

همونجور که می‌خندیدم در ماشین شاستی بلند نقره ایش رو باز کردم و سوار شدم.

تو راه بودیم صدای آهنگ رو بلند کرده بود سرشم عین غاز انداخته بود بیرون و با دختر های ماشین کناری حرف می‌زد، زد رو شونه اش و گفتم :

- بکش تو کله ات رو آبرومون رفت


romangram.com | @romangram_com