#اسفند_معشوقه_زمستان_است_پارت_62
میلاد عصبی و پرخاشگر به حمیده گفت :
- تو چرا من رو درک نمیکنی؟
حمیده با گریه گفت :
- تو همش حرف خودت رو میزنی، میگم خواستگار اومده اونم نه هر کسی پسر عموم، میفهمی؟
میلاد دفتر روی میز روزبه رو پرت کرد و داد زد :
- گ.. تو این زندگی، میام بهت میگم میام اعصاب من رو خط خطی نکن!
از دفتر بیرون زد، روزبه پشت بندش وارد شد و با دیدن دفتر اخمی کرد و جدی به حمیده گفت :
- دعواهاتون مال محل کار نیست، صداتون تا بیرون میاومد، تکلیفتون رو مشخص کنید!
بعد رو به من با کمی نرمش گفت:
- مهسا، سینا اومده راجب فیلم باهات صحبت کنه.
سری تکون دادم و بلند شدم و از اتاق بیرون رفتم و روزبه هم پشت سرم، با دست به اتاق کنفرانس اشاره کرد و گفت :
- برو اونجاست
تقه ای زدم و وارد شدم، مرد جون و خوشپوشی بود، با دیدنم از جاش بلندش و لبخندی زد و گفت :
- سلام. سینا آصلان پور هستم
لبخند محو زدم و گفتم :
- خوشبختم جناب آصلان پور. مهسا هستم!
سری تکون داد و به صندلی رو به روش اشاره کرد و روزبه هم کنارم نشست آصلان پور چد تا برگه روی میز جلوم گذاشت و گفت :
romangram.com | @romangram_com