#اسفند_معشوقه_زمستان_است_پارت_61

- سلام بانو، اولین نفر خواستم باشم که تبریک می‌گه، عیدت مبارک

اصلا هم به روزبه ای چند دقیقه پیش زود تر از همه اعلام حضور کرده بود فکر نکردم، لبخند زدم و گفتم :

- چقدر خوب که تو فکرم بودی

آروم گفت :

- همیشه به فکرتم، این چیز جدیدی نیست!

خندیدم و با مهر گفتم :

- این لطفت رو میرسونه

نجوا کرد:

- برعکس، این عشقم رو می‌رسونه

محو شدم، نابود شدم، گر گرفتم، خاکستر شدم، این پسر داره با من چی‌کار می‌کنه ؟ چرا انقدر بیتابش می‌شم؟ چطور می‌تونه انقدر آرومم کنه ؟

لبم رو چفت هم کردم که گفت :

- برو بعدا صحبت می‌کنیم

- باشه

- خدافظ عزیزم

- خدا به همراهت

گوشی رو قطع کردم و به سینه ام فشردم، آهی کشیدم و به سقف خیره شدم.

فصل نهم


romangram.com | @romangram_com