#اسفند_معشوقه_زمستان_است_پارت_51
- بپرید بغلش کنید
همه خندیدن و روزبه با تعجب ابروی بالا انداخت و گفت :
- بلند بگید منم بخندم
پسرا همشون همدیگه رو نگاه کردن با هم به سمت روزبه یورش بردن، روزبه دادی کشید و اون ها هم بی توجه روزبه رو بلند کردن و رو کولشون گذاشتن، صدای خنده هامون تمام صحنه رو گرفته بود.
با بچه ها خدافظی کردم و از سالن خارج شدم، سوار آژانسی که میلاد برام زنگ زده بود شدم، با صدای زنگ گوشیم، از کیفم درش آوردم و با دیدن اسم علی احسان لبخندی زدم و جواب دادم :
- الو؟
- سلام بانو
دلم حبه حبه قند توی خودش آب کرد، باید مراعات کنم، دیابت تو خانواده ما ارثیِ!
- سلام علی!
و بالاخره طلسم شکست، قفل دهنم باز شد و اسمش توی دهنم مثل یه شربت خنک توی روز گرم تابستونی شد، انقدر که از شیرینیش انرژی بگیرم برای ادامه دادن مسیرم
- علی؟ تا بحال علیِ کسی نبودم!
خندیدم، تکه تکه و آرام
- الان علی من شدی!
کاملا بی منظور و بی هدف خاصی از دهنم خارج شد، ولی انگار هر شوخی به مرور زمان جدی میشه
- کاش توام ماه من میشدی!
قلبم سکوت کرد، عقلم نظاره گر شد، زبونم، زبون بدبختم بند اومده بود، توان و رمق از کف رفته بود، یهو نگو، انقدر بی ملاحظه نباش جانِ من!
romangram.com | @romangram_com