#اسفند_معشوقه_زمستان_است_پارت_50

بالاخره نگاهم کرد، سرد انقدر که تنم لرزید:

- باشه هم مربوطِ تو نیست!

لبم رو مثل بچه ها ورچیدم، چرا اینجوری می‌کنه؟ هنوز دلخوره؟ مگه من چی گفتم که کینه شتری گرفته؟ تو هیچی نمی‌گی فقط گند می‌زنی به هرچی که بود و نبود، انتظار داری پسره بعد اون کارات هنوز قربون صدقه ات بره؟

بغضی که توی گلوم خونه کرده بود رو پس زدم با صدای آماده باش روزبه پشت پرده کنار بچه ها رفتم، اجرا شروع شده بود و من دوباره به سر صحنه نگاه مردم رفتم، صحنه نگاه مَردم، علی احسانی که به زیبای دنبالم می‌کرد، بی پروا شدم، دلم بازی چشماش با خودم رو بیشتر خواست، گناه که نکردم عاشقشم!

این اجرا راجب دختری بود که عاشق پسری شده بود که خانواده هاشون مخالف وصلتشون بودن دختره به پای پسره موند و توی یه تصادف دختره چشماش رو از دست می‌ده و فلج می‌شه و پسره ترکش می‌کنه، مدت ها بعد دختره کنار بید مجنونی که کنار پارک خونشون بوده مینشسته به آواز پسری که تو خیابون می‌نواخته گوش می‌داده و علاقمند بهش می‌شه تا اینکه اون پسره عاشقش می‌شه و باهم ازدواج می‌کنن!

انقدر پر از احساس بود که توی هرلحظه که به جای اون دختر بودم اشک از چشمام جاری بود، قلبم آتیش گرفته بود برای دختری که در نقشش فرو رفته بودم، میلاد ویالون می‌زد و سیمین پیانو، انقدر موزیک و اجرا غمگین بود اشکام تمام گونه هام رو خیس کرده بود،تماشاچی ها همه اشون درحال اشک ریختن و فیلم برداری بودن، در آخر اجرا قرار بود روزبه بیاد و شعری بخونه که برای این اجرا روش کار کرده بود :

- صدایی کن گاهی

چه سخت است تنهایی

دل خسته است از این

جدایی دلم زارِ دل خواهم

شب است و اما نیست ماهم

جز مهرت دیگر چه خواهم



با تموم شدن آهنگ تمام بچه ها تعظیم کردن، صدای دست جیغ مردم کر کننده بود تمامشون از جاهاشون بلند شده بودن و برامون دست میزدن، خود ماهم دست زدیم من اشکام رو پاک کردم و برای علی احسانی که با افتخار برام دست می‌زد لبخند زدم، آروم کمی سرم رو به معنای تشکر براش تکون دادم که دستش رو روی سینه اش گذاشت و چند بار به سینه اش زد، نگاهم رو از اون گرفتم و به روزبه ای دوختم که پشت می‌کروفون رفته بود و از همه و کسایی که کمکمون کرده بودن تشکر کرده بود و تک تکمون رو معرفی کرد، سر من که رسید دوباره همه از جاشون بلند شدند و چنان تشویقم کررن که خودم متحیر شدم، باذوق تعظیمی کردم براشون روی قلبم به نشانه دوست داشتن براشون زدم، روزبه بادیدن این همه شوق و ذوق مردم لبخندی برام بعد مدت ها زد، اونم چون ازم راضی بود،سر کیف اومده بودم حسابی وقتی پرده ها افتاده با بچه ها همه دیگه رو بغل کردیم و بالا و پایین پریدیم ذوق کردیم، امشب بی نقص ترین و عالی ترین کار تمام عمرمون بود، با صدای دست از هم فاصله گرفتیم

روزبه درحالی که دست می‌زد لبخندی برامون زد و گفت :

- عالی بودید،عالی

نگاهی به بچه ها کردم همشون متوجه نگاهم شدن، رو به پسرا زیر لب زمزمه کردم :


romangram.com | @romangram_com