#اسفند_معشوقه_زمستان_است_پارت_44
و کمی از نسکافه درون ماگش خورد، لبخندی دوباره بهشون زدم و از خونه خارج شدم، علی احسان درحالی که به ماشین تکیه داد بود و با پا مشغول جابه جا کردن سنگ ریزه های آسفالت کوچه بود با دیدنم فوری سرش رو بلند کرد و مات نگاهم کرد، نگاهی از پایین به بالا بهش انداختم، کت شلوار مات مشکی و با پیراهن مشکی کروات مات نقره ای، لعنتی جذاب ست کرده بود!
لبخندی کنج لبم خونه کرد با طمانیه به سمتش رفتم گفتم :
- سلام
خم شد سمتم طرف درحالی که در رو باز میکرد زیر گوشم گفت :
- به روی ماهت
با خنده روی صندلی نشستم و در و بستم اونم ماشین رو دور زد و در کنارم نشست و گفت :
- چه خوشگل شدی شما!
با خجالت و لپ هایی قطعا گل انداخته بود گفتم :
- مرسی!
خندید و نوک بینیام رو گرفت و گفت :
- بریم؟
- بریم
با سرعت بین اتوبان میروند، دست برد و چند تا ترک رد کرد و بالاخره دست کشید و صدای آهنگ رو تا آخر بلند کرد، جوری که به خاطر صدای بلند سیستم ماشین پنجره ها میلرزید!
- ای یار، ای یار، یار خوشگل یار شیرین عسل من
هیجا نرو عشقم بمون امشب بغل من
حالا که چشام روشنِ از اومدن تو
حالا پر از آتیشِ داغ بدن تو
romangram.com | @romangram_com