#اسفند_معشوقه_زمستان_است_پارت_43

- ماشاالله، ماشااالله چشم حسود و بخیل به دور که امشب دخترمون زیبا شده!

شرمگین گفتم :

- ممنونم لطف دارید شما!

خانم نصیری رو به مادام کرد و گفت :

- مادام جان، یه اسفند برای گل دخترمون دود کن چشمش نزنم!

مادام لبخند مرموزی به من زد و گفت :

- ونوس عزیزم، لطف داری!

خانم نصیری لبخندی بهش زد و رو به من گفت :

- خوشبگذره بهت قرص ماه

به سمتشون رفتم و بوسه ای روی گونه خانم نصیری زدم که با محبت گفت :

- ای قربون این گل دختر

به سمت مادام رفتم و گونه اش رو بوسیدم، درحالی که جای رژ رو از گونه اش پاک می‌کرد گفت :

- مراقب خودت باش، دیگه لازم نیست تکرار کنم که؟

می‌دونم منظورش از حظور علی احسان بود و من چقدر دلبسته این دلواپسی هاش بودم؟

- آره جونم حواسم هست!

سری تکون داد و گفت :

- خدانگهدارت


romangram.com | @romangram_com