#اسفند_معشوقه_زمستان_است_پارت_40

عصبی گفتم :

- اااا! مادام؟

بیشتر به سمتم چرخید و گفت :

- ازش جز اینکه آقاست و جنتلمنه و باشخصیته و ... چی می‌دونی؟

- تقریبا هیچی!

پوزخندی زد و با دستش حوله رو از سرم برداشت و بین دستاش گرفت و مشغول خشک کردن موهام شد :

- مهسا، سعی کن توی زندگی عاشق کسی بشی که سرش به تهش بی‌ارزه، یه عمر تاسف نخوری، حسرت نخوری، همیشه من نیستم مراقبت باشم، نیستم هوات رو داشته باشم، بزرگی می‌دونم خانوم شدی ولی هنوز برای من بچه ای، دلم آویزونه از صبح که میری تا شب که بر‌می‌گردی!

بوسه ای به چشماش که نم اشک رو گرفته بودن زدم و گفتم :

- من به قربونت، اشکت واسه چیه؟ من غلط بکنم بدون اجازه شما آبم بخورم، باور کن اگر یه درصد فقط یه درصد می‌دیدم ارزشش رو نداشت دلم رو از سینه در می‌آوردم تا نزنه براش، من بچه توام، خون تو، توی رگ های من جا داره، مطمئن باش پشیمون نمی‌شم از انتخابم!

لب هاش طرح لبخند گرفت، با دست آروم به شکمم زد و گفت :

- خبه خبه، کمتر زبون بریز!

بازم بوسیدمش و ازش جدا شدم تا برم لباسام رو عوض کنم، این زن هرچقدرم که تظاهر کنه بی تفاوته، بی خیالِ، مادرِ، مادر من!



نی رو توی دهنم فرو کردم و کمی از نوتلام خوردم از لبم فاصله دادم و گفتم :

- چند روز دیگه اجراست، می‌دونی که؟

خندید من چشمم خیره موند به چال خط لبخندش:

- نویسندش من بودم بعد ندونم؟


romangram.com | @romangram_com