#اسفند_معشوقه_زمستان_است_پارت_4

سکوت کردم و همچنان سر به زیر به زمین چشم دوختم

- مهسا خانم ؟

نتونستم، وقتی صداش آنقدر زیبا و گیرا اسمم رو تلفظ می‌کند، ساکت ماندن و بر روی پای غرور ماندن چه فایده ای داره؟ وقتی آنقدر دلنشین آن " ه " اسمم رو به زبون میاره، گویی انگار از ته ته دلش آن " ه " رو تلفظ می‌کنه، سکوت و خجالتی ماندن به چکار این دل دیوانه می آمد ؟

- بله؟

لرزان بود، لرزان بود، لعنتی حتما باید به نحوی دستپاچگی ام رو نمایان کنم که اگر نکنم، مهسا نیستم!

- حالتون خوبه ؟

چطور بد باشم؟ چطور بد باشم جان دل وقتی تو انقدر زیبا آن " ه " لعنتی را تلفظ می‌کنی و دل من برای من عربی می‌رقصد، چطور بد باشم وقتی حضورت آنقدر که اضطراب آور است، دلنشین و آرامش بخشم است؟

- ممنونم!

شاید با خودت بگویی که خیلی شوت است، یا خیلی کودک، بچه، هر چه می‌خواهی بگو، نثارم کن، می‌دونم، عقل من بی لیاقت است و نمی‌تونه اون جور که دل برات پر پر می‌زنه، شیرین زبانی کنه، این عقل هم با تمام عاقل بودنش بر روی سرم با خشم، عربی می‌رقصد!

- هوا سرده، میرسونمتون!

وای بر آب و هوا که تورو اینجور اسیر من کرده، و وای به حال دلم که کنارت بنشینه و اختیار از کف نده!

- نه مزاحمتون نمی‌شم!

ماشینش رو روشن کرد، کاش بتوانم لب باز کنم و قفل دهان قلب لعنتی ام را بشکنم و فریاد بزنم 《 نرو، بزار من سیراب وجودت بشم》

ولی نشد، همانند همیشه که هر چه خواستم نشد، توام عضو جدید همه نداشته هایم، خوش آمدی شاه نداشته هایم، به آخرین آثار ماشینت نگاه کردم، که بر روی زمین ریخته بود، کمی بنزین هم می‌توانست یادگاری خوبی باشد، گوشی ام رو در آوردم، همانند دیوانه ها، از بنزین بر روی زمین عکس گرفتم، و صفحه رو بوسیدم، عاشق دیوانه است!

باران شدت گرفته بود و هوا غرش سر می‌داد، تاریکی کوچه بر دلم چنگ می‌انداخت، کلید رو از توی‌ کیفم در آوردم و داخل قفل بردم و با یه حرکت در رو باز کردم و وارد خانه شدم، آباژور ها روشن بود و این نشون می‌داد که مادام، سر درد دارد و دلتنگ است، دلتنگ گذشته ای که در جریانش نبودم!

لبمم را گزیدم و کفش هایم را با پاپوش های خرسی ام عوض کردم و بلند گفتم :

- مادام، من اومدم!


romangram.com | @romangram_com